نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

یه روز جمعه کیارش به همراه بابا

  پسر کوچولوی مامان 2شبه که ساعت 11شب میخوابی و ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار میشی و سحرخیز شده پسر طلای مامان. امروز صبح که ساعت7:30 بیدار شدی یه خورده با هم بازی کردیم و بعد رفتی سراغ بابای بیچاره، اون رو هم از خواب بیدار کردی و خوش به حال من که وقتی دیدم بابا بیدار شد من خوابیدم که اصلا نفهمیدم چه جوری خوابیدم بابا برات صبحونه آماده کرده بود و با هم نوش جون کرده بودین و بعد 2 نفری بدون مامان مردمردونه رفتین شهربازی. خوش به حالتون من هم راحت راحت خوابیدم آخه امروز ظهر به صرف خوردن یه دیزی لذیذ خونه بابا ایرج اینا دعوت بودیم و من هم از بابت ناهار درست کردن خیالم راحت بود و کسری خوابم با خوابیدن زیاد امروز جبران شد. ممنون با...
27 بهمن 1391

سوپرایز بابا...

       عاشقتـــــم عزیـــــــــزم                     « برای همسر عزیزم و بابای غنچه زندگیمون » برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود… عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی… همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تن...
27 بهمن 1391

برای عشقـــمون تو روز عشـــاق...

    همـــه زندگـــیمــون کیــــارش... با آمدنت به زندگیمان معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به ما دادی تا قلبمان با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد با آمدنت به ما نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبمان، آرامش زندگیمان را مدیون امواج مهربان تو باشیم با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلمان لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایمان طلوع کرد با آمدنت ساز زندگیمان چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را…. شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را حالا میفهمیم عشق چقدر زیباست…. حالا میدانیم که عاشقترینیم و میدانیم با تو چقدر زندگی زیباست&hell...
25 بهمن 1391

شیرین زبونی های کیارش...

  فندقیه مامان... الهی من فدای این شیرین زبونیات بشم که دلم رو میبره  نمیدونم که چه جوری بگم صبح که از خواب بیدار شدی اول از همه سراغ بابا رو گرفتی و گفتم که بابا اداره رفته و با همون چشای خواب آلوده گفتی بابا یفته ادایه شوشاپو بخیه بیایه کیایش بخویه ( بابا رفته اداره نوشابه بخره بیاره کیارش بخوره ) آخه عزیزم کی سر صبحی نوشابه میخوره اونم با معده خالی بعد از اینکه از تخت اومدی پایین خواستم رو تختی ها رو بندازم اذیتم کردی و همه رو باز به هم می ریختی دیگه تحملم طاق شده بود و ناخواسته سرت داد کشیدم می دونی چی بهم گفتی چش و ابروت رو یه حالت کردی و دستات هم به طرفم گرفتی و گفتی مامان داد نزن نمیدونستم که اون ل...
24 بهمن 1391

یه روز خستگی ناپذیر کیارش

  از ماورای یک احساس قشنگ تپش های قلب تو را می شنوم چه زیباست از پشت این نقاب هزار رنگ حس دلتنگی تو را بوئیدن تو را می بینم و می جویم که همچون یک باران بهاری بر دل پائیزی من می باری و سیراب  میکنی درختان دلم راکه بارور می شوند و شکوفه می دهند در بهار دلم چه معصومانه است عشقی که تو دیده ای را فهمیدن به ذهنم هم نمی آمد که روزی می شوی هم حس تنهایی های من من و تو از تراوش یک چشمه ایم.... چشمه ای پر از قطرات ناب تنهایی همان حس مشترک...       عشــــق مــامـــان... نفس مــــــــامــــــان... دنیــــــای مـــــــامـــــان...   امروز از...
23 بهمن 1391

دعوت به مسابقه...

  سلام دوستای خوبمون از زمانی که این مسابقه برگزار شده ٤ تا از دوستای خوب من و کیارش جونم ما رو دعوت کردن اولین کسی که دعوتم کرد هیرادجونم و دومین نفر متین جونم و حالا سومین نفر حامی جونم و چهارمین نفر انیسا جونم من این پست رو گذاشتم تا دوستای خوب و مهربونم لطف کردن و ما رو دعوت کردن بدونن  من و کیارش همه دوستای خوبمون رو خیلی خیلی دوست داریم و از اینکه به فکرمونن ممنونیم من چیزی ندارم برای گفتن و یا نوشتن چون این حس ذاتیه و نیازی به گفتن و یا نوشتن نداره این حسیه که تک تک دوستان دارن و جداناشدنیه فقط میتونیم بگیم که همه دوستان و نی نیهای دوست داشتنی شون رو خیلی خیلی دوست داریم    ...
22 بهمن 1391

شاهزاده من 21 ماهه شد...

      قشنگ ترین کنسرت دنیــــا صدای نفس نفس زدن تـــــو در آغوشــــم هست. . . !       عزیزکـــــــــم...   فرشته کوچولوی مامان...   ٢٠ماه گذشت و تو از زمانی که به دنیا اومدی ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه و ساعت به ساعت و روز به روز و ماه به ماه رشد کردی و بزرگتر شدی من شاهد بزرگ شدن ذره ذره وجودت شدم   با تو شادم و خوشبخت، بی تو آواره ترین موجود زمینم، با هر لبخندت دنیا و آسمانها و زمین مال منه  وجودت به من انگیزه زندگی کردن میده  فرشته پاک خدا، تا زمانی که زنده ام فقط برای تو نفس میکشم و برای تو زندگی میکنم کیارش من همه وجودم مال توست شا...
20 بهمن 1391

کیارش و تولد سایان جون

  گل گلدون مامان  امروز پسر گلم به اتفاق مامان مهساش به تولد سایان جون دعوت بودن از اونجایی که مامان مهسا و سمیراجون که مامان سایان جونه با هم دوستن و حتما هم سایان جون و کیارش جون خودم با هم دوستای خوبین و همبازیه خوبی هم میشن. البته ناگفته نمونه که دوستای وبلاگی هم هستن مامانی، سایان کوچولوی ناز فقط 3ماه ازت بزرگتره، سایان جون هم واقعا پرنسس سایان شده بود تولد خیلی خوبی بود خیلی خیلی خوش گذشت و خیلی گرم و دلچسب بود ساعت 7شب باهم آماده شدیم و رفتیم تولد سمیرا جون تدارک خیلی خوبی دیده بود به به همه چیزای خوشمزه!!!!!!!!!! ساعت 9شب برگشتیم خونه که دوباره سمیراجون تماس گرفت که بریم جشنشون و با باب...
15 بهمن 1391

شغل جدیدت مبارک

  مثل تو هیچ گلی پر از عطر و بوی محبت و عشق نیست مثل تو هیچ ستاره درخشانی در آسمان زندگی نیست مثل تو کسی نیست ، زیباتر از تو فرشته ای نیست تو یک دنیای زیبایی ، تو یک رویای بیداری   نفســـم... عشقــــــم... پــسر قشنگـــــم... دیشب با بابا رفتی بالای پشت بوم موقع برگشتن توی راه پله ها چشت افتاد به سه چرخه و بابا اون رو واست آورد خونه اوه اوه فقط خدا نکنه که تو چیزی از بابا بخوای تابستون توی پارکینگ بازی میکردی و وقتی هوا رو به سردی رفت همین جوری بدون اینکه تمیزش کنیم آوردیم بالای راه پله گذاشتیم و وقتی آوردین خونه یه راست بردین تو حموم که بشورین و تمیزش کنین ولی تو گیر دادی که خودم تمیز میک...
11 بهمن 1391

آموختنی های خرگوش کوچولو

  من کلبه ی خوشبختی تو را روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند ...   خرگوش کوچولوی باهوش مامان...   ٢ روز میشه که خاله مونا جون اومده خونمون و پیش ما مونده و سرگرم بازی کردنی و حسابی بهت خوش میگذره کتاب ها و اسباب بازیهات رو میاری و براش توضیح میدی الهی من قربون اون شیرین زبونیات بشم که یه سره من رو با کارات و حرفات سوپرایز میکنی البته نه تنها من بلکه همه اطرافیان رو بابا برات یه دفتر وایتبرد خریده که داخلش از سمت راست یادگیری حروف الفبا داره و از سمت چپ هم ...
10 بهمن 1391